کاسه‌ی زَر

... خیز و در کاسه‌ی زَر آب طربناک انداز

کاسه‌ی زَر

... خیز و در کاسه‌ی زَر آب طربناک انداز

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان، رو بگرداند ز من

پیام های کوتاه
  • ۱۲ فروردين ۹۵ , ۲۳:۵۸
    دنیا

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود

 گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود

 گاهی بساط عیش خودش جور می شود 

 گاهی دگر، تهیه بدستور می شود

 گه جور می شود خود آن بی مقدمه  

 گه با دو صد مقدمه ناجور می شود

 گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است                 

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

 گاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیست             

گاهی تمام شهر گدای تو می شود…

 گاهی برای خنده دلم تنگ می شود                  

گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود

 گاهی تمام آبی این آسمان ما                           

یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود

 گاهی نفس به تیزی شمشیرمی شود              

ازهرچه زندگیست دلت سیرمی شود

 گویی به خواب بود جوانی‌ مان گذشت                

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

 کاری ندارم کجایی چه می کنی                       

بی عشق سرمکن که دلت پیرمی شود


شاعر: ؟

کپی از وبلاگ ابوالفضل مکانیک

فایل صوتی شعر

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۶ ، ۰۷:۰۲
محسن رجب پور

زندگی منفعلانه چیست؟

به نظرم تسیلم بودن در برابر خواسته دیگران، نداشتن برنامه و نقش بازی کردن در پازل و در جهت اهداف دیگران یعنی انفعال. شخصی که دائم به دنبال راضی کردن دیگران بوده و هدف خود را رضایت اجتماع دور و برش قرار می‌دهد نمونه‌ی بارز انسان منفعل است.

سوال مهم: چرا با اینکه انفعال ناپسند است اما تعداد بسیار زیادی از افراد اجتماع اینگونه رفتار می‌کنند؟

نکته جالب: هرچند که الان مفاهیم مبهمی در مورد انفعال در ذهنم قرار دارد و به دنبال ریشه‌های آن در زندگی اجتماعی و فردی اشخاص هستم اما گفتن این جمله خالی از لطف نخواهد بود؛ تسلیم بودن و به دنبال رضایت وجودی بزرگتر از خودمان در دنبال کردن مفاهیم ارزشمندی که خدا برایمان در قالب قرآن و کلام معصومین (ع) هدیه کرده را بسیار دوست دارم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۸
محسن رجب پور

من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شبها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم: تو را دوست دارم

نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!

من ای حس مبهم تو را دوست دارم

سلامی صمیمی تر از غم ندیدم

به اندازه ی غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم: تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد هم آواز با ما:

تو را دوست دارم، تو را دوست دارم


شاعر: زنده‌یاد قیصر امین‌پور

آهنگ: علیرضا قربانی به نام دوستت دارم از آلبوم دخت پریوار

دکلمه: رضا پیر بادیان

۰۷ خرداد ۹۶ ، ۰۵:۳۷
محسن رجب پور


بشکن سکوت را و بگو دوست داری‌ام

پایان بده به این همه چشم‌انتظاری‌ام

من بی‌قرار لحظۀ پیوند دست‌هام

آن‌وقت‌ها که در بغلت می‌فشاری‌ام

شاعر شدم که شعر ببارم برای تو

ابری شدم که لحظه به لحظه بباری‌ام

هر بیت روی شانۀ من بال می‌شود

وقتی سکوت بشکنی و ... واگذاری‌ام

پروانه‌وار پر زده‌ام در هوای تو

شاد از شکوهمندی این رستگاری‌ام

در بند هیچ «شاید» و «اما» نرفته‌ام

پابند دل‌سپردگی و سرسپاری‌ام

حالا زبان به گفتن یک جمله باز کن ...

بشکن سکوت را و بگو دوست داری‌ام ...


شاعر: المیرا شاهان

کتاب: یک چمدان بهار

ناشر: شهرستان ادب

گردآوری کتاب: دفتر شعر شهرستان ادب

۰۱ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۰۳
محسن رجب پور



 مشکل اصلی من با جوان، در شناخت و یافتنش نهفته است، اینگونه می توان بیان نمود: اغلب جوانان به طور طبیعی رشد می کنند، یعنی بدون هیچ برنامه مشخصی برای استفاده از جوانی، طبق یک سری از جریان ها عاشق می شوند، بر اساس آن طالب آرزوهایی شده و در نهایت یا می رسند و یا از زندگی سَرخورده خواهند شد، پس به نظرم تعیین مَنْ کلید تمام اتفاقات بعدی خواهد بود.


یادبگیریم حرکت ها و رسیدن ها را به عنوان جوان از ریشه اصلاح کنیم، به نظرم عشق و مَنِ هر کس ریشه تعیین شخصیتی است که قرار است تا ابد همان باشد.


(منشاء تفکرات بالا: بررسی خطبه 31 نهج البلاغه)

در پناه حق

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۱۵
محسن رجب پور
سلامی به زلالی دل‌های شکسته
این بار چندم است که گزینه‌ی انتشار را می‌زنم اما دل و دماغ نوشتن ندارم. اما امشب طبق رسم قدیم که هر وقت عنوانی نمی‌توانم برای مطلبم برگزینم از جناب حافظ کمک می‌گیرم باز هم این عزیز گرانقدر به کمکم آمد به این صورت که عنوان، بیت اول غزل 482 دیوان است.
این چند وقته با یک تحول بزرگی روبرو شدم که به تعادل رسیدن در این وضعیت به نظرم زمان‌بر است. امیدوارم خدا کمک کند.
دوستان عزیزم، در هر حال دوستتان دارم و گواه این مطلب بیت لسان الغیب است. :)
نکته‌ای که چند وقت پیش در نظرات سایت متمم بیان کردم به نظرم یکی از همان دلایلی است که باعث شد نتوانم بنویسم. من به یک تفکر عمیق احتیاج دارم. خیلی دلم برای تنهایی‌ام تنگ شده، تنگ آن بغض‌های روشن‌کننده، تنگ استاد و دستگیری‌اش، تنگ مباحثات عمیق با دوست، تنگ آرامش صحبت‌ها و دلداری‌های استاد.
دلم برای نوجوانیم که دغدغه‌ای جز آدم شدن نداشتم تنگ شده، دلم برای تمام فکرهای بزرگ و خالی از مادیات تنگ شده. احساس می‌کنم کوچک شده‌ام. قبل‎ترها خیلی آرام‌تر بودم، خدایا می‌دانم همه‌ی این‌ها جزء مسیر است اما بدان جز تو کسی را ندارم و روی بیان نیاز به کس دیگر را هم نه. خدایا خودت به حق فاطمه زهرا (س) هوایم را داشته باش.
می‌دانم نوشته‌ام خیلی درهم و برهم است اما با این روح پریشان از این بهتر نمی‌شود.
والسلام
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۰۰:۱۴
محسن رجب پور

آسمانم آبیست!
زندگی فرصت بودن در این آبی هاست
گاه باید گرییست
گاه هم باید زیست!
با همه سختی ها
کودکی رد میشد
و صدای قدمش می آمد
اندر آن برق نگاهش
روزگاری ز نفس افتاده
روزگاری ز قفس درمانده
۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۳
محسن رجب پور

بعضی وقتها آدم سعی می‌کند بفهمد رفیقش در چه حالی است اما نمی‌شود، سعی می‌کند بفهماند نگران است باز هم نمی‌شود، تلاش می‌کند بقبولاند رفاقتشان چقدر برایش مهم است اما باز هم امکان ندارد. خیلی سخت است نگرانیت حمل بر بدبینی و شک نشود خیلی. فکر می‌کنم مشکل از فاصله است این فاصله نامرد خیلی از احساساتی که باید همراه جملات منتقل شوند را منتقل نمی‌کند، بی خود نیست این همه آدم از فاصله مینالند و شکوه می‌کنند.

دوستت دارم رفیق.

موافقین ۱۱ مخالفین ۱ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۷:۳۰
محسن رجب پور

چقدر خوش است خالق بودن و رشد دادن، بذر عشقی را با امید بکاری و هر روز بالیدنش را به نظاره باشی. خاصیت "عاشقِ هنرمند" همین است.

آنقدر دور بودن، اینقدر بی تو بودن...

آنگه که درکشیدم از جام تو قراری... بیگاه از غم خویش هی تازیانه خوردم.

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۱
محسن رجب پور

بعضی وقتها خیلی دوست دارم برایت بنویسم، حال و روزم را شرح دهم و بگویم که دور بودن سخت است اما سختتر از آن، ترس از فراموش شدن است. ترسی که گاهی لرزه بر اندام می‌اندازد و جوش و خروش را کم کم خاموش می‌کند و چیزی از آن آتش مقدس نمی‌گذارد.

به رسم عادت برایت می‌نویسم مگر آرام آرام بشود و بتوانم حرفی که در این مواقع در دل دارم را به راحتی لباسی از کلمات بپوشانم و به مهمانی دلت آورم، زیرا جز این، راهی برای مهمان دل شدن نیست.

این مهمانی وسعتی دارد به پهنای وجود، هرچه هست وجود است و بس.

 

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

موافقین ۵ مخالفین ۱ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۴۱
محسن رجب پور