تعادل (1)
چند وقتی است (بخوانید یک سال و بدانید خوشحالم که این چالش برایم یکساله شده چون اولاً زود به جواب آن نرسیده ام و ثانیاً با گذشت زمان ابعاد پنهان بیشتری از مسئله برایم آشکار شده.) که به طور جدی با چالش پراکندگی ذهنی و افت به یکباره قدرت تحلیل مواجه شده ام. داستان از آنجایی شروع شد که در زندگی مجبور شدم ازدواج، شغل و آموزش را کنار هم داشته باشم، اما پس از مدتی کاهش راندمان و افت کیفیت خروجی ها تلنگری شد برای طرح این سوال اساسی، از آن جنس سوالاتی که مثل کنه (نوعی حشره، که خاصیت عجیب و مورد نظرم چسب بودن و ول نکردن آدم است) به جان آدم یا حیوان می افتد و آدمیزاد را رها نمیکند. سوال این بود:
در ایجاد تعادل بین ابعاد زندگی عالی نبودم اما چرا حمید و عباس توانسته بودند بین کار، زندگی مشترک و آموزش تعادل برقرار کنند؟
در قدم اول ابتدا مسئله را کوچک کردم و از خودم دوباره پرسیدم که آیا همیشه ناموفق بودهام؟ آیا تاکنون موفقیت و دستاورد قابل قبولی نداشتهام؟ با کمی تأمل متوجه شدم که معمولاً موفقیت هایم زمانی رخ دادهاند که در زندگی تنها با یک مسئله مواجه بودهام یعنی زمانی که تمام توجه و حواسم معطوف به حل و تلاش برای پاسخگویی صحیح به آن بوده، درست مثل افراد زیادی که در کنکور خوب هستند، اما وقتی باید درس و کار و زندگی مشترک داشته باشند نمی توانند، یا مثل افراد زیادی که تنها آموخته اند چطور در دانشگاه واحد درسی اخذ کنند و چطور معدل بالایی داشته باشند اما نیاموخته اند که زندگی فقط یک بعد ندارد، شما موظفید روابط اجتماعی صحیحی برقرار و برای نگهداری آن تلاش کنید، شما باید توانایی شناخت وظایف و مسئولیت هایتان را در بعد حرفه ای و شغلی داشته باشید، فرد لازم است بداند که مثلاً رفتارهای یکسان شما بسته به محل یا اجتماعی که حضور دارید دارای معانی یکسانی نیست و از این دست مثال و مصداقها که با کمی تأمل میتوانیم برای روشن شدن این بحث که زندگی فقط یک بعد ندارد بیابیم.
بر میگردیم سراغ مشکل و مسئله اصلی؛ چطور میتوان بین مسائل مختلف زندگی تعادل برقرار کرد؟
پاسخ در پستهای بعدی و در ادامه منتشر خواهد شد.