کجا دانند حال ما
شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۴۱ ب.ظ
بعضی وقتها خیلی دوست دارم برایت بنویسم، حال و روزم را شرح دهم و بگویم که دور بودن سخت است اما سختتر از آن، ترس از فراموش شدن است. ترسی که گاهی لرزه بر اندام میاندازد و جوش و خروش را کم کم خاموش میکند و چیزی از آن آتش مقدس نمیگذارد.
به رسم عادت برایت مینویسم مگر آرام آرام بشود و بتوانم حرفی که در این مواقع در دل دارم را به راحتی لباسی از کلمات بپوشانم و به مهمانی دلت آورم، زیرا جز این، راهی برای مهمان دل شدن نیست.
این مهمانی وسعتی دارد به پهنای وجود، هرچه هست وجود است و بس.
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها