امروز در میانه بحث درون گروهی در محل کار به یکباره به ذهنم رسید که با همکارم در مورد نظم بخشی به گفتگوها و بهبود آنها یک جمعبندی داشته باشیم، مطالبی که در زیر ارائه میشود حاصل همفکری با جناب آقای پویان فرهزاد میباشد. با توجه به اینکه یکی از مهارتهای مهم در کارگروهی و حتی در ارائه ایده برای افراد مختلف مهارت گفتگو است به نظرم رسید بیان برخی نکات پیرامون این بحث برای یادآوری و مرور دانش و تبدیل آن به مهارت لازم و ضروری است.
به نظرم در گفتگو میتوان به دو مؤلفه توجه کرد؛ 1- مخاطب یا موقعیت 2- هدف
شروع هر کاری یکی از سختترین مراحل انجام کار
است، اگر از همان ابتدا به دنبال بهترین نتیجه کلیِ زود دسترسِ ممکن باشیم قطعاً در
شروع با بی انگیزگی مواجه خواهیم شد. بهترین نتیجه کلی یعنی هدف انتهایی از انجام یک
کار یا پروژه چیست (توجه داریم که خود این پروژه به چند هدف کوچک تقسیم شده و هر هدف کوچک به چندین
فعالیت کوچک و هر فعالیت کوچک دارای یک خروجی ملموس است) که در اینجا فردی که فقط هدف کلی را تعیین کرده اما آن را به اجزائی که گفتهام تقسیم نکرده مدنظر است و اما زود دسترس یعنی در هر
هدف کلی، بدون در نظر گرفتن اهداف کوچک، فعالیتهای کوچک و خروجیهای ملموس در مدت
زمان کوتاهی انتظار دستیابی داشته باشیم در واقع این حالت به بی صبری و بی حوصلگی معروف
است؛ جملاتی مثل ولش کن، حال ندارم و... میتوانند نشانههای این آفت شخصیتی
باشند. به نظر من یکی از بزرگترین سدهای جریان عملگرایی، بی صبری در تلاش کردن
برای هدف است.
بسم الله الرحمن الرحیم
مرگ را در غفلت،
حیات را در یأس از غیر و اضطرار به درگاهت یافتم.
همیشه با من باش!
دو نوع دشمن داریم، بیرونی و درونی.
در صورت شکست در مقابل دشمن درونی، از هم پاشیدگی در مقابل خارجیها به مراتب راحتتر و حتمیتر خواهد بود. باید در سختی قرار بگیریم یا خودمان را قرار دهیم تا گامی در جهت پیروزی بر پرعنادترین دشمنمان بر داریم.
شاید بد نباشد یکی از اصول پیشرفت را فایق آمدن بر او (دشمن درونی) در نظر بگیریم.
به امید پاکی و طهارت از خصلتهای ناپسند...
به نظرم تمام انسان ها در زندگی و مسیر آن به یک قطب نمای بسیار قوی مجهز هستند، شما در هر لحظه می توانید متوجه شوید که آیا در حال حاضر در جهت صحیح گام برمیدارید یا نه، جالب است که هر وقت از مسیر درست فاصله بگیریم چراغ هشداری درونی، شروع به اخطار خواهد نمود. با مثالی بسیار بسیار ساده مطلب را بازتر میکنم، فرض بفرمایید من هدف این مقطع زندگیم را تدوین یک کار پژوهشی عالی و مکتوب کردن آن به صورت پایانامه تعیین کرده ام، حال من از حال درونیم واقعاً میفهمم که فعالیتهای امروزم در جهت رسیدن به آن قرار دارد یا نه.
این واقعیت در تمام لایه های زندگی در جریان است اما باید در نظر داشت گاهی اوقات، قطب نما تحت تأثیر آهن رباست!
در زندگی باید اصول داشت، هر عملی، بهتر است بر اساس آنها انجام شوند، یک هدف در نظر گرفت و با توجه به اصول به سمت آن گام برداشت. اشخاصی را میشناسم که خیلی به اصطلاح "رفیق بازند" به نظرم اینها جزء شکست خوردگان این عالماند. از طرفی اشخاصی را هم دیدهام که به حسب هدفی که داشتهاند چند صباحی با یک شخص و چند روز دیگر را هم با شخص دیگری رفاقت کردهاند و به هدفشان رسیدهاند. اشتباه نشود منظور من از هدف، اهداف والای زندگی است.
هنرمند کسی است که رفاقتهایش بر اساس اهدافش باشند.
پ.ن: ببخشید نوشته خیلی خشک بود. ای کاش کنارش با یک نوشیدنی گوارا مهمان تان میکردم، جشنی از جنس دوستی.
مثل ساندیس انگور قرمز :)
بزرگترین ترس من توقف است. توقف و راضی شدن به آنچه تا آن موقع کسب کردهام. به نظرم در این لحظه مرگ من فرارسیده و چیزی از انسانیتم باقی نمانده است. میشوم موجودی دو پا که فقط نامی از بشر را با خود یدک میکشد. به همین خاطر چند صباحی است که چشمم را برای یافتن افرادی که اینگونه شدهاند باز کردهام. به طرز تفکر، رفتار روزانه و در یک کلام اینکه این افراد چه چیزی از زندگی میخواستند و بدست آوردند و اکنون متوقف شدهاند توجه میکنم. در تلقی من از رفتارشان به این رسیدهام که اینان انگار در یک حلقهی for 1 با شمارندهی بینهایت افتادهاند و حواسشان نیست با هر بار تمام شدن این حلقه دوباره به همان محل اول برگشتهاند و این از لحاظ رشد و تکامل یعنی هیچ.
دوستان عزیز، اگر چنین زندگیهایی را میشناسید معرفی کنید یا اگر راه حلی دارید که انسان با این بینش بتواند از افتادن در این توقفگاه جلوگیری کند ذکر بفرمایید.
متشکرم
1- بر میگردد به برنامه نویسی این منطق یک دستوری را به تعداد شمارندهای که برایش مشخص میکنی تکرار میکند، مثلاً اگر دستور نوشتن: "محسن" را در این حلقه قرار دهی به تعداد دفعات معین شده برایت نام محسن را تایپ میکند.
هر کسی توانایی و قابلیت شنیدن موفقیت های افراد را ندارد.