بشکن سکوت را و بگو دوست داریام
پایان بده به این همه چشمانتظاریام
من بیقرار لحظۀ پیوند دستهام
آنوقتها که در بغلت میفشاریام
شاعر شدم که شعر ببارم برای تو
ابری شدم که لحظه به لحظه بباریام
هر بیت روی شانۀ من بال میشود
وقتی سکوت بشکنی و ... واگذاریام
پروانهوار پر زدهام در هوای تو
شاد از شکوهمندی این رستگاریام
در بند هیچ «شاید» و «اما» نرفتهام
پابند دلسپردگی و سرسپاریام
حالا زبان به گفتن یک جمله باز کن ...
بشکن سکوت را و بگو دوست داریام ...
شاعر: المیرا شاهان
کتاب: یک چمدان بهار
ناشر: شهرستان ادب
گردآوری کتاب: دفتر شعر شهرستان ادب