روزهای خوش و ناخوش
جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۰۸ ق.ظ
اولین ماه مبارکی است که سحریهای مادر را هنوز نخوردهام و فکر هم نمیکنم امسال قسمت شود. واقعاً افطارها و سحریهای جالبی نیست... هفته پیش که کنار اتوبوس از برادر کوچکم خداحافظی کردم خیلی به من سخت گذشت حسی شبیه یکی از دوستان وبلاگی که این لحظه را به خوبی شرح دادهاند... امشب محمد با دیدن عکس 4 سال پیشم، ناگهان با تعجب پرسید: محسن چرا انقدر شکسته شدهای؟ چه مشکلی پیش آمده؟ به یکباره تمام روزهای سخت این چند سال مثل برق و باد از جلوی چشمم گذشت... خدایا به حق این ماه مبارکت هوای ما رو داشته باش.
۹۵/۰۳/۲۱