کاسه‌ی زَر

... خیز و در کاسه‌ی زَر آب طربناک انداز

کاسه‌ی زَر

... خیز و در کاسه‌ی زَر آب طربناک انداز

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان، رو بگرداند ز من

پیام های کوتاه
  • ۱۲ فروردين ۹۵ , ۲۳:۵۸
    دنیا

وقتی امیدت نقش بر آب می‌شود و جز دوست کس دیگری برایت نمی‌ماند، لحظات شیرینی است...درست می‌شود عین دوران کودکی‌ات که دست در دست مادر داشتی و به جای همه‌ی نداشته‌هایت عشق می‌گذاشت و محبت...فقط خودش برایت می‌ماند و رهایی از هر خواسته‌ای جز خودش...زندگی بود و بزرگ شدن در این حسرت‌های بچه‌گانه که مایه‌ای شد برای مرد شدنت...خدا، بازهم جز تو کسی برایم نمانده که دستم را بگیرد و با بوسه‌ای از سر خواستن آرامم کند...دامن پر مهری جز تو ندارم که این سر پر شور را در آن گذارم و از دلتنگی‌هایم برایش بگویم...دلتنگی‌هایی که عمقش را فقط تو میفهمی و بس...الهی باز هم برای پذیرش حق بزرگترم کن.


- به مناسبت کم فروغ شدن پرتوی اسفند!

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۳۹
محسن رجب پور

عنوان: حل خلاق مسئله (مهارت‌های فکری برای جهان در حال تحول)

نویسنده: ادوارد لامزدین و مونیکا لامزدین

مترجم: دکتر بهروز ارباب شیرانی و مهندس بهروز نصر آزادانی

انتشارات: ارکان دانش


قسمتی از کتاب1:

"چه کارهایی می‌توانید انجام دهید تا فرآیند یادگیری شما تا حد امکان تعاملی شود؟

یکی از روش‌های مفید این است که به سوال کردن عادت کنید. هنگام مطالعه به سوالاتی پیرامون مطالب خوانده شده، بیندیشید. سپس آنها را در یک دفترچه یادداشت یا در حاشیه متن بنویسید.

در پایان مطالعه یک فصل (یا در حین کنفرانس یا کلاس) این دو سوال2 را از خودتان بپرسید: مهمترین چیزی که تا الآن یاد گرفته‌ام چیست؟ مهمترین سوالی که هنوز برایم باقی مانده، کدام است؟
پاسخ‌های خود به این دو سوال را بنویسید.

هشدار!
اگر می‌خواهید زندگی‌تان به صورت یکنواخت ادامه داشته باشد، این کتاب را مطالعه نکنید و از آن چیزی یاد نگیرید. چون یادگیری تفکر خلاقانه زندگی شما را تغییر خواهد داد!"


1- فصل اول، صفحه‌ی 16

2- روش "دو سوال" برای کسانی که میخواهند شب امتحان خیالشان راحت راحت باشد بسیار مفید است. کاملاً تضمینی. چون به فهم شخص، از کلاس بسیار عمق می‌بخشد.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۲۵
محسن رجب پور

دقیقاً نمیدانم چند وقت پیش بود که اینطور شده بودم.

فقط همین را میتوانم بگویم که انگار در گلویم یک بغض خفه کننده‌ای است که نه می رود پایین و نه میترکد، نفس کشیدن سخت و آب دهان را فرو دادن خیلی سختتر.

از آن بدتر صحبت نکردنش!

گاهی دوست داری فقط برایت حرف بزنند و گوش کنی، مخصوصاً کسی را که دوست داری اما حیف که این بغض باید باشد و همینطور بماند.

این غم‌های یک دفعه‌ای چیزهای عجیب و غریبی‌اند که جزئی از زندگی شده. باید باشند و صیقل دهند این جسم طبیعی! را.

چقدر حالِ سخت و خوبی است.

موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۳۳
محسن رجب پور

بزرگترین ترس من توقف است. توقف و راضی شدن به آنچه تا آن موقع کسب کرده‌ام. به نظرم در این لحظه مرگ من فرارسیده و چیزی از انسانیتم باقی نمانده است. می‌شوم موجودی دو پا که فقط نامی از بشر را با خود یدک می‌کشد. به همین خاطر چند صباحی است که چشمم را برای یافتن افرادی که اینگونه شده‌اند باز کرده‌ام. به طرز تفکر، رفتار روزانه و در یک کلام اینکه این افراد چه چیزی از زندگی می‌خواستند و بدست آوردند و اکنون متوقف شده‌اند توجه میکنم. در تلقی من از رفتارشان به این رسیده‌ام که اینان انگار در یک حلقه‌ی for 1 با شمارنده‌ی بینهایت افتاده‌اند و حواسشان نیست با هر بار تمام شدن این حلقه دوباره به همان محل اول برگشته‌اند و این از لحاظ رشد و تکامل یعنی هیچ.

دوستان عزیز، اگر چنین زندگی‌هایی را می‌شناسید معرفی کنید یا اگر راه حلی دارید که انسان با این بینش بتواند از افتادن در این توقفگاه جلوگیری کند ذکر بفرمایید.

متشکرم

 

1-   بر میگردد به برنامه نویسی این منطق یک دستوری را به تعداد شمارنده‌ای که برایش مشخص میکنی تکرار میکند، مثلاً اگر دستور نوشتن: "محسن" را در این حلقه قرار دهی به تعداد دفعات معین شده برایت نام محسن را تایپ میکند.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۱۳
محسن رجب پور

بعضی وقتها خیلی دوست دارم برایت بنویسم، حال و روزم را شرح دهم و بگویم که دور بودن سخت است اما سختتر از آن، ترس از فراموش شدن است. ترسی که گاهی لرزه بر اندام می‌اندازد و جوش و خروش را کم کم خاموش می‌کند و چیزی از آن آتش مقدس نمی‌گذارد.

به رسم عادت برایت می‌نویسم مگر آرام آرام بشود و بتوانم حرفی که در این مواقع در دل دارم را به راحتی لباسی از کلمات بپوشانم و به مهمانی دلت آورم، زیرا جز این، راهی برای مهمان دل شدن نیست.

این مهمانی وسعتی دارد به پهنای وجود، هرچه هست وجود است و بس.

 

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

موافقین ۵ مخالفین ۱ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۴۱
محسن رجب پور
مسئله و نحوه‌ی حل آن مهمترین رویداد ارزش آفرین زندگی است، پس یکی از اساسی‌ترین مهارت‌های زندگی، به خصوص از نوع شغلی‌اش مهارت حل مسئله است!

پ.ن: اشاره دارد به ارائه درون تیمی امروز.
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۶:۴۷
محسن رجب پور

نمی دانم چرا وقتی امروز تولد علمدار کربلا را تبریک گفتند خستگی و خمودیم از بین رفت، فقط نشاط بود و عشق. چنان برقی از چشمان امام درخشید که دلم را با خودش برد به جایی که خودش میداند و خودم.

چقدر دوست دارم این روح تازه دمیده شده‌ی در خودم را، چقدر دوست دارم این خانه و اهلش را.

خدایا خودت مرا به این اهالی و خانه برسان.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۶:۱۸
محسن رجب پور

اگر هر روز هم دلستر استوایی بخوری دیگر مزه اش از بین می‌رود چه برسد به شیرینی ... والا!


پ.ن: ببخشید که این روزها فقط محسن یادت باشه نشر می یابد.
برخی از تغییرات درونی و برونی ام در حال شکل گیری اند و فقط یادآوری های شخصی ام بروز میکنند. 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۵۵
محسن رجب پور

هر کسی توانایی و قابلیت شنیدن موفقیت های افراد را ندارد.

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۰۴
محسن رجب پور

شاید برای شما هم پیش آمده باشد که اسم شهری و یا منطقه‌ای را شنیده باشید، به آهنگ‌هایش گوش داده‌اید، هنرش را دنبال کرده‌اید و با آدم‌هایش برخورد داشته‌اید، ولی آنجا را نیافته‌اید. شهری که همه جا هست و هیچ جا نیست. وسعتش نامحدود، آدم‌هایش بزرگ و خانه‌هایش زیبا مثل تک‌تک ساکنینش. شهر مورد علاقه من پشت دریاها نیست خیلی نزدیکتر است خیلی. امروز آهنگش را شنیدم و آدمش را هم، اما خودش را نه.

می‌دانم به آن جا تعلق دارم و از آن جا آمده‌ام.

شهر عزیز و رویایی من، می‌یابمت.

 

 

پ.ن: بعضی وقت‌ها بعضی حرف‌ها را اگر به زبان نیاوری خفه می‌شوی!
دوم اردیبهشت یک هزار و سیصد و نود و پنج، تقاطع مطهری- ولیعصر(عج)

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۵۷
محسن رجب پور