توقف
بزرگترین ترس من توقف است. توقف و راضی شدن به آنچه تا آن موقع کسب کردهام. به نظرم در این لحظه مرگ من فرارسیده و چیزی از انسانیتم باقی نمانده است. میشوم موجودی دو پا که فقط نامی از بشر را با خود یدک میکشد. به همین خاطر چند صباحی است که چشمم را برای یافتن افرادی که اینگونه شدهاند باز کردهام. به طرز تفکر، رفتار روزانه و در یک کلام اینکه این افراد چه چیزی از زندگی میخواستند و بدست آوردند و اکنون متوقف شدهاند توجه میکنم. در تلقی من از رفتارشان به این رسیدهام که اینان انگار در یک حلقهی for 1 با شمارندهی بینهایت افتادهاند و حواسشان نیست با هر بار تمام شدن این حلقه دوباره به همان محل اول برگشتهاند و این از لحاظ رشد و تکامل یعنی هیچ.
دوستان عزیز، اگر چنین زندگیهایی را میشناسید معرفی کنید یا اگر راه حلی دارید که انسان با این بینش بتواند از افتادن در این توقفگاه جلوگیری کند ذکر بفرمایید.
متشکرم
1- بر میگردد به برنامه نویسی این منطق یک دستوری را به تعداد شمارندهای که برایش مشخص میکنی تکرار میکند، مثلاً اگر دستور نوشتن: "محسن" را در این حلقه قرار دهی به تعداد دفعات معین شده برایت نام محسن را تایپ میکند.