کاسه‌ی زَر

... خیز و در کاسه‌ی زَر آب طربناک انداز

کاسه‌ی زَر

... خیز و در کاسه‌ی زَر آب طربناک انداز

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان، رو بگرداند ز من

پیام های کوتاه
  • ۱۲ فروردين ۹۵ , ۲۳:۵۸
    دنیا

۵۰ مطلب با موضوع «یهویی همینجوری» ثبت شده است

می‌دانید باید با کسی که می‌خواهد ولی به خاطر تو می‌گوید نمی‌خواهد چه باید کرد؟

همانا داشتن چنین همراهی نعمت بزرگی است، شما هم با من موافقید؟

به نظرتان می‌توان نام دیگری جز گذشت برایش برگزید؟

 

پی نوشت: از قدیم گفته‌اند گذشت کار بزرگ و دشواری است و می‌دانیم که سختی کار، بزرگی انجام دهنده را نشان می‌دهد.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۴۳
محسن رجب پور

اوج آسمان تقدیم به شما و خودم.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۵۲
محسن رجب پور

چرا در یک مدت کوتاه مثلاً در همین ده سال گذشته به این اندازه فرهنگ مردم تغییر کرده است؟ یادم می‌آید که شنیدن نوار ترانه یک فعل حرام بود و فاعل آن کافر و دهری لقب می‌گرفت، اما اکنون انجام آن به یک امر عادی بدل شده است، مگر دین خدا تغییر کرده؟

مگر حدیث نداریم که حرام محمد(ص) تا ابد حرام و حلالش هم تا ابد حلال است، پس چرا در طول این مدت کوتاه برخی کارهای حرام، حلال شمرده شده‌اند؟ و این داستان حلال شمردن‌های حرام همچنان ادامه دارد؟

فکر میکنم انسان باید حدود و اصول خودش را بشناسد، نباید رنگ بگیرد و یا اجازه بدهد که امواج سرنوشت او را رقم بزنند.

یادم می‌آید در دروس مدرسه به این می‌رسیدیم که بعضی از اقوام به خاطر ناسپاسی نعمتی از آن‌ها گرفته می‌شد، یعنی بعد از یک اصلاح در جامعه، خداوند به آنها لطف می‌کرد و پس از مدتی مردم دوباره به دوران قبل برمی‌گشتند و روش پیشین نادرست خود را در پیش می‌گرفتند و پروردگار هم بر طبق قول خودش آن قوم را از آن موهبت محروم می‌کرد. اگر دقت کنیم قرآن از این دست مثال‌ها زیاد دارد.

نکته اصلی: محسن حواست باشد سنت خدا تغییر نمی‌کند این ما هستیم که متغیریم.

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۰۰
محسن رجب پور
لحاظاتی که جز توبرایم کس دیگری نمانده، خیلی مزه ی ملسی دارد، ترش و شیرین.
خدایا خودت هوای ما رو داشته باش...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۵:۳۵
محسن رجب پور
در اوج اضطراب و سردرگمی، بی شک داشتن کسانی که از ته قلب دوستشان داشته باشی و دوستت داشته باشند یکی از بزرگترین موهبت های الهی است.
خدایا شکرت
۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۳۲
محسن رجب پور
اول بنا نبود که بسوزند عاشقان
 آتش بجان شمع فتد کاین بنا نهاد.
۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۳۷
محسن رجب پور
دیگر خبری از شیطنت هایش نیست. یک ریش بزرگ گذاشته و لب های سیاهی برایش مانده. یادم می آید که در بین همه بچه ها مردتر بود! زود لبش به می آغشته شد. چند روز پیش سوار بر موتور دیدمش دیگر خبری از شور نوجوانیش نبود، انگار همین دیروز بود که در پی شماره دادن بود و دنبال دعوا. خداوکیلی چقدر فرسوده شده بود این پسر. دنیاس دیگر سرای ساختن و سوختن.
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۸
محسن رجب پور
دوستان عزیز من پیگیر مطالب وبلاگ شما هستم ولی به دلیل وجود مشکلی در سیستم قادر به نظردهی نمی باشم، در ضمن عیدتان مبارک هرچند خیلی دیر هنگام است اما ببخشید. راستی از یک فرد بسیار عزیز به دلیل دیدن وبلاگم تشکر میکنم. :)
۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۲۴
محسن رجب پور
خواهر یکی از رفقا پزشکی دانشگاه تهران خوانده و بعد از تمام شدن تحصیل همراه همسرش که او هم داروسازی را در همان دانشگاه گذرانده چندی است گرین کارت گرفته اند و در دانشگاه هاروارد ادامه تحصیل میدهند. تا اینجا فقط بیان مختصری از زندگی یک زن جوان ایرانی از طبقه تحصیل کرده است به اسم فاطمه. در ایران که بود به گفته برادرش که دوست بنده می باشد هر روز قبل از خروج از خانه حدودا نیم ساعت به آرایشش اختصاص میداد الان که حدودا یک سال است ساکن بلاد کفرند حجابی ندارد ولی فقط برای مهمانی رفتن آرایش میکند، یعنی ایشان دقیقا مثل ما که یک ربع به کلاس تازه از خواب بلند میشویم و با یک آب زدن به صورت می رویم دانشگاه الان شرایط ایشان هم در دانشگاه جدیدش اینگونه است، جالب بود که میگفت در آنجا اگر کسی همینطوری در جامعه آرایش کند به او به چشم دیگری! نگاه میکنند.
حال نکته مهمی ذهنم را درگیر کرده و آن هم اینکه چرا مادران بسیاری محجبه اند اما دختران نه!
اصلا چرا زن ها این همه آرایش میکنند برای حضور در اجتماع؟
چرا خانه داری و تربیت فرزند انقدر بی ارزش شده؟
در نظر من برای زن کاری مقدس تر از خانه داری و تربیت فرزند وجود ندارد.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۲۷
محسن رجب پور

در پست رزومه پر مغز توضیح داده بودم که برای یک شرکت معتبر رزومه ام را فرستاده بودم و از خدا خواسته بودم که کار در آن شرکت نصیبم شود، در کمال ناباوری دو روز قبل خانومی از شرکت تماس گرفت و گفت که روز چهارشنبه یعنی امروز برای آزمون به کارخانه شرکت مراجعه کنید. جالب بود که این یک هفته گذشته خیلی به من سخت گذشت و فهمیدم پول درآوردن چقدر سخت است و تماس از آن شرکت مزبور در همین حین سختی خیلی زیاد انجام شد و از آن جالب تر اینکه از دو روز قبل به شدت مریض شده ام و با همان حال خراب در آزمون شرکت کردم.

به هر حال خیلی خوشحالم که تلاش خودم در عین بدحالی را انجام دادم به قول انگلیسی ها تا جایی که میتوانستم ببینم و بایستم مقاومت کردم.

انشاءالله که خیر پیش می آید.

پ.ن: دوستان عزیز عذرخواهم که مدتی است به شما سرنزده ام باور بفرمائید در این چند وقت لب تاپم هم روشن نشده بود.

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۱۴
محسن رجب پور