چند روزی است که قصد دارم متنی برای سوال
زیر بنویسم و آن را به عنوان یک دغدغه مطرح کنم، یادم افتاد که چند سال پیش هم به
چنین مسألهای در کتاب "مسئولیت و سازندگی" اثر "عین صاد (علی
صفایی حائری)" برخورد کرده بودم، سریع به دفتر جادویی خلاصهی مطالعات رجوع
کرده، هم سوال را آوردم و هم جواب را.
بعد از متن برای شناخت کمبودها یک روش عملی
که خودم استفاده میکنم ذکر کردهام، همراه با تصاویری از آن، لازم به ذکر است
که این روش در جبههها رایج بود و من هم از زبان رزمندهای که خودش آن را بین بچهها
رواج داده بود شنیدم.
اسم دفترچه: "من موجود و منی که میخواهم باشم"
و حالا متن کتاب:
«چگونه میان نیازها و مطالعهها و
تفکرها و زمینههای فکری هماهنگی ایجاد کنیم؟ اصولاً چگونه نیازها را بشناسیم؟
شناخت نیازها از حالتهای روحی و صفات اخلاقی ما مشخص میشود. بی ظرفیتیها و بخلها
و خودخواهیها و غرورها و حسدها و ... همه علامت یک کمبود و یک نیاز هستند.
بیظرفیتیها و نبود استقامت علامت نبود عشق و علاقه و شناخت انسان و دنیاست. کسی
که عشقی ندارد، صبری نخواهد داشت. اما آنها که چیزی را میخواهند به همان اندازه
در راهش میایستند و برای یافتنش میکوشند.
شناخت کار انسان و شناخت دنیا که کلاس و کوره و راه است انسان را در برابر فشارها
نه صابر و استوار که بهرهبردار و شاکر بار میآورد و حتی بالاتر به مرحلهی طلب و
خواستن میرساند.
درنتیجه کسی که میخواهد
با خودش کاری را شروع کند و مطالعه و تفکری داشته باشد، باید ابتدا از این علامتها
و حالتها نیازش را بشناسد و سپس تفکر و مطالعهای در این زمینه شروع کند تا به
شناخت و عشقی دست یابد که از ضعفها و سستیها و از بخلها و غرورها و ... آزاد
گردد.»
پ.ن 1: من از همون دبستان خط خوبی نداشتم! :)
ببخشید دیگه.
پ.ن 2: انسان تا فهمید چه مشکلاتی دارد یا به عبارتی الان در کجاست و در واقع دوست دارد در چه جایگاهی باشد، به طور خودکار مغز مسیرهایی برای رسیدن به مقصد پیشنهاد میکند.