تصمیمها زندگی سازند
در آخرین سفر با دوستی همراه بودم که بد نیست
مطلبی را از او نقل کنم.
بد از کلی سکوت در پیادهروی ناگهان سخن جالبی زد، میدانید که این سکوتها
و دهان بستنها خودش جوشنده است، جوشنده حکمت و فکر از درون.
دوست: محسن، میخوام یک چیزی بگم.
من: سراپا گوشم.
دوست: ببین من یک عادتی دارم، اونم اینکه با خودم عهد بستم از هر سفر یک سوغاتی
خیلی خوب برای خودم بیارم.
من: مثلاَ چه چیزایی میگیری؟
دوست: ببین سوای اون چیزای مادی، من توی هر سفر با خودم یک تصمیم میگیرم و سعی میکنم
تا آخر به اون عمل کنم، حالا فرقی نداره اون تصمیم بزرگ باشه یا کوچیک، ولی معمولاَ
عادتم اینه که کوچیک باشه تا بتونم بهش عمل کنم.
من: یک چیزی بگم؟
دوست: آره
من: خیلی کارت درسته، خداوکیلی این حرفا به قیافت نمیخوره. خیلی خوب شد پس بیا
چنتا چیزو تو معرفی کن و چنتا هم من تا از بین اینا بهترین تصمیمو برای سوغاتی
انتخاب کنیم.
دوست: آخه ممکنه این تصمیما اصلاَ به درد هم نخوره چون من و تو با هم فرق داریم.
من: اشکالی نداره تاکیدی میشه برای خودمون، شایدم به دردمون خورد.
دوست: اول اینکه نمازامو درست و درمونتر بخونم، میدونی اولش توی ذهنم اومد که بگم
سروقت ولی با این شناختی که از خودم دارم نمیشه، یعنی خیلی سنگینه. بعدش اینکه توی
هر روز مثلاَ یک وقت ثابتی به زبان اختصاص بدم.
من: تصمیمم اینه که بی جهت توی اینترنت چرخ نزنم، و بعدیش اینکه فقط طبق برنامه
کارامو انجام بدم.