امروز
به قسمتی از کتاب «هفت عادت مردمان مؤثر1» رسیدم که برایم بسیار جالب
بود. بعد از متن توضیحاتی را که به ذهنم رسیده آوردهام.
"اگر
از خودمان فقط یک نگرش داشته باشیم، آن هم ناشی از انعکاس اجتماعی باشد یعنی ناشی
از عقاید، بینش ما و نگرشهای افرادی که در اطرافمان هستند، در این صورت نگرش ما
از خودمان درست مثل انعکاس آینههای معیوب و قوس دار اتاق کارناوال است.
«
هیچ وقت سر موقع نمیرسی.»
«چرا هیچ وقت نمیتوانی کارهایت را با نظم و ترتیب انجام دهی؟»
«تو باید یک هنرمند میشدی!»
«مثل اسب غذا میخوری!»
«من که باور نمیکنم تو برنده شده باشی!»
«دیگه این که خیلی ساده است، چرا نمیتوانی بفهمی؟»
این
نگرشها از هم گسیخته و نامناسب هستند. اینها بیشتر نوعی از هم گسیختگی هستند تا
انعکاس. این نگرشها، نگرانیها و ضعفهای افرادی هستند که این اطلاعات را میدهند.
نه این که بازتاب دقیق آنچه که ما هستیم."2
نکتهای
که ابتدا به ذهنم رسید اینکه بعضی وقتها در حرکتهای ما یک ثبات قدم در طی مسیر
وجود ندارد، همیشه به راه نامطمئن بوده و چشممان به دنبال یک ناجی بیرونی است، کسی
که ما را قضاوت کند و برای موفقیت ما یک نسخه بپیچد. گاهی به دلیل اینکه افراد یک
شناخت خوبی از ما دارند قضاوتهای درستی انجام داده و میبینیم که بعد از این که
شخص صحبتهایی در مورد ما انجام داد حال خوبی داشته و انگیزهی بالایی داریم گاهی
اوقات هم اینگونه نیست در واقع سرنوشت کامیابی ما را شناخت افراد از ما تعیین میکند و با توجه به اینکه اطرافیان انسان مثل یک جریان سیال در حرکت هستند یعنی یک ثبات در افراد وجود ندارد در یک برههای از زندگی رفقایی داریم و در مرحلهی بعد دوستان دیگری و نمیتوان انتظار داشت همه مثل هم باشند پس باید گفت نگرش دیگران در مورد ما معیار درستی
برای برنامهریزی و حرکت به سمت اهداف نیست.
سوال
اساسی: چرا شناخت خوبی نسبت به خودمان نداشته باشیم تا همیشه یک قطبنمای مطمئن
و ثابت، راه را به ما نشان دهد؟
یعنی خودمان بشویم راهنمای خودمان.
1- استفان
کاوی، ترجمه: م.رحمتی، انتشارات بارش
2- بخش دوم،
صفحهی 72