کاسه‌ی زَر

... خیز و در کاسه‌ی زَر آب طربناک انداز

کاسه‌ی زَر

... خیز و در کاسه‌ی زَر آب طربناک انداز

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان، رو بگرداند ز من

پیام های کوتاه
  • ۱۲ فروردين ۹۵ , ۲۳:۵۸
    دنیا

۲۸ مطلب با موضوع «محسن یادت باشه» ثبت شده است

عیب جویی نکنید چون وقتی عیب جویی میکنید در اصل عیب‌هایی را که پیدا کرده اید در جیب خودتان گذاشته اید.


الهی قمشه‌ای

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۳۱
محسن رجب پور

سنگ شکاف می‌کند در هوس لقای تو
جان پر و بال میزند در طرب هوای تو
چیست غذای عشق تو؟ این جگر کباب من
چیست دل خراب من؟ کارگه وفای تو


مولانا، غزلیات شمس

۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۵:۵۷
محسن رجب پور

در آخرین سفر با دوستی همراه بودم که بد نیست مطلبی را از او نقل کنم.
بد از کلی سکوت در پیاده‌روی ناگهان سخن جالبی زد، میدانید که این سکوت‌ها و دهان بستن‌ها خودش جوشنده است، جوشنده حکمت و فکر از درون.

دوست: محسن، میخوام یک چیزی بگم.
من: سراپا گوشم.
دوست: ببین من یک عادتی دارم، اونم اینکه با خودم عهد بستم از هر سفر یک سوغاتی خیلی خوب برای خودم بیارم.
من: مثلاَ چه چیزایی میگیری؟
دوست: ببین سوای اون چیزای مادی، من توی هر سفر با خودم یک تصمیم میگیرم و سعی میکنم تا آخر به اون عمل کنم، حالا فرقی نداره اون تصمیم بزرگ باشه یا کوچیک، ولی معمولاَ عادتم اینه که کوچیک باشه تا بتونم بهش عمل کنم.
من: یک چیزی بگم؟
دوست: آره
من: خیلی کارت درسته، خداوکیلی این حرفا به قیافت نمیخوره. خیلی خوب شد پس بیا چنتا چیزو تو معرفی کن و چنتا هم من تا از بین اینا بهترین تصمیمو برای سوغاتی انتخاب کنیم.
دوست: آخه ممکنه این تصمیما اصلاَ به درد هم نخوره چون من و تو با هم فرق داریم.
من: اشکالی نداره تاکیدی میشه برای خودمون، شایدم به دردمون خورد.
دوست: اول اینکه نمازامو درست و درمون‌تر بخونم، میدونی اولش توی ذهنم اومد که بگم سروقت ولی با این شناختی که از خودم دارم نمیشه، یعنی خیلی سنگینه. بعدش اینکه توی هر روز مثلاَ یک وقت ثابتی به زبان اختصاص بدم.
من: تصمیمم اینه که بی جهت توی اینترنت چرخ نزنم، و بعدیش اینکه فقط طبق برنامه کارامو انجام بدم.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۷:۰۲
محسن رجب پور

وقتی دوست صدایت می‌زند، نمی‌شود که نرفت باید بگذاری همه را و بروی.
آخر مگر دوست را می‌شود نادیده گرفت و سرگرم شد به غیر او، خدا وکیلی نمی‌شود.

ای دل آرام باش، فقط چند صبح دیگر...

محسن باید بروی، وقت رفتن است.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۲۳:۱۱
محسن رجب پور

«وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَیرُ مَنُوعاً»1


به قول دوست: خوشی زده زیر دلشون.


1- المعارج، آیه21

۲۸ آبان ۹۴ ، ۲۳:۵۳
محسن رجب پور

امشب توی آشپزخانه خوابگاه دو نفر با هم حرف میزدند، جوانک از تصمیم قطعی خودش برای شروع یک کار مهم می‌گفت:

«تصمیم قطعی گرفتم سیگارکشیدنو شروع کنم!»

ما موجودات عجیبی هستیم، به خدا!
بعد از شنیدن این حرفش یکهو چهره بیست سال بعد جوانک در ذهنم نقش بست! میدانید تقصیر من نیست،
 آخر این یک عادت زجر دهنده یا فشاردهنده‌ای! است که دارم، همش به نتایج تصمیم‌ها فکر می‌کنم. این تصور نتایج تصمیمات جوانی بسیار در مخ اینجانب دور دور میزنند، به شخصه حتی دیده‌ام که تک چرخ هم زده‌اند بعد دوری در باغات ولایت و بسیار دورهایی که در چهارراه ولیعصر، بعد به تبع این گردش‌های فکری مهیج از درس جدا شده‌ و از لحاظ بدنی مدتی به کتاب یا مانیتور خیره می‌شوم بدون درک اتفاقات در حال وقوع در میزهای اطراف، مثالش همین کلمات درهم و برهم این متن.

بر گردیم به اصل قضیه، ولی خدا وکیلی عجب تصمیمی گرفت، میشد با خودش تصمیم بگیرد دیگر مثل نقل و نبات دروغ نگوید و راست گفتن را شروع کند عوض شروع سیگار. میدانید مشکل کجا بود؟ مشکل آن صلابتی بود که در سخنش موج میزد، از آن جدیت‌هایی که اگر ببینی بی برو برگرد در به وقوع پیوستن قصد گوینده ذره‌ای شک نمی‌کنی! 
البته تقصیر دانشجو نیست که سیگاری می‌شود، مشکل از معمار ساختمان خوابگاه است که یک جای دنچ بسیار زیبایی به نام پله‌های اضطراری ساخته.
مشکل اصلاً از ما جوانان نیست که انگیزه ادامه راه را از دست داده‌ایم، مشکل از خانواده‌ها هم نیست که انقد بچه را در ناز و نعمت بزرگ کرده و یک نیروی مصرف کننده‌ی دایم الغرغرو تربیت کرده‌اند نه مولدعملگرا!!

در نهایت:
محسن تصمیم چیز بسیار عجیبی است.

تصمیم یعنی سازنده‌ی من نهایی هرکس!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۱:۴۷
محسن رجب پور

باید حواست باشد که در چه موقعیتی قرار داری، گاهی نوشتن آرامت می‌کند، گاه رفتن و خیلی از اوقات فکرکردن. ژست روشنفکری هم نگیر که بخواهی کلیشه‌ها را بشکنی، فقط فکر کن خداست دارد خدایی میکند، تو برای او و او برای تو.

هیچ بشری هم نمیتواند جایش را بگیرد حتی لیلی.


"فقط فکر کن خداست دارد خدایی میکند، تو برای او و او برای تو"

۱۵ آبان ۹۴ ، ۲۱:۲۶
محسن رجب پور


بعد از آتشی که حاج میثم1 برافروخت، "جای پای فرهاد2" خاکسترم کرد.

با تمام احترام به جمشید3 عزیز. کسی که عجیب ، غریب و باغیرت بود.

 

1-   حاج میثم مطیعی
2-   روایت زندگی یکی از شهدای زردشتی از زبان مادر فرهاد.   
3-   
چوپانی که نزد پروردگارش روزی میخورد آن‌هم بی‌حساب. (شهید جمشید محمدنژاد)
۱۴ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۹
محسن رجب پور