پرده اول:
کاری به کار زنی که در متروی شلوغ مردانه سوار شده بود
ندارم، شاید مجبور بوده و شایدم هم نه، با آن جوان بیغیرتی هم که در حال نزدیک
شدن به زن بود کاری ندارم، من به خودم و افراد شبیه خودم کار دارم، که اولاً چرا
تشویق به نیکی و نهی از بدی را فراموش کردهایم، دوماً اگر هم کسی این کار را میکند
چرا معمولاً روش درستش را بلد نیست و گند میزند به همه چی، حتی گاهی اوقات خود
اسلام.
قابل توجه دوستان هیئتی، امام حسین برای زنده نگه داشتن
امربه معروف و نهی از منکر آن همه مصیبت دیدند، از این هیئت به آن هیئت رفتن و عمل
نکردن به خواستهی ایشان ناجوانمردی است.
سه بی اخلاقی بزرگ اجتماعی در همین چند سطر نمایان است،
آخرینش که دیگر خانمان سوزتر از بقیه.
پرده دوم:
مردانگی خصلتی است که این روزها کمرنگ شده نه اینکه نباشد،
هست اما ارزش گذاری اجتماع به سمتی رفته که خیلی از اوقات مرد بودن را به ساده
بودن تعبیر میکنند. واقعاً چرا اینطور شدهایم؟
یاد آن لاتهای مرد قدیم به خیر. خدابیامرزد شما را که نیستید ببینید سوسول بودن
به چه اپیدمی بزرگی تبدیل شده.
خدا رحم کند، هم به ما و هم به اجتماع.
پ.ن1: به یاد کوری ساراماگو افتادم انگار همه کور شدهایم.
پ.ن2: تولد حضرت علی(ع) را به شما عزیزان و پدارن کنونی و
آینده مملکتم تبریک میگویم.
ببخشید شب ولادت
اوقاتتان را تلخ کردم، تقصیر خودمان است دیگر!