کاسه‌ی زَر

... خیز و در کاسه‌ی زَر آب طربناک انداز

کاسه‌ی زَر

... خیز و در کاسه‌ی زَر آب طربناک انداز

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان، رو بگرداند ز من

پیام های کوتاه
  • ۱۲ فروردين ۹۵ , ۲۳:۵۸
    دنیا

۵۰ مطلب با موضوع «یهویی همینجوری» ثبت شده است

اولین ماه مبارکی است که سحری‌های مادر را هنوز نخورده‌ام و فکر هم نمی‌کنم امسال قسمت شود. واقعاً افطارها و سحری‌های جالبی نیست... هفته پیش که کنار اتوبوس از برادر کوچکم خداحافظی کردم خیلی به من سخت گذشت حسی شبیه یکی از دوستان وبلاگی که این لحظه را به خوبی شرح داده‌اند... امشب محمد با دیدن عکس 4 سال پیشم، ناگهان با تعجب پرسید: محسن چرا انقدر شکسته شده‌ای؟ چه مشکلی پیش آمده؟ به یکباره تمام روزهای سخت این چند سال مثل برق و باد از جلوی چشمم گذشت... خدایا به حق این ماه مبارکت هوای ما رو داشته باش.

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۰۸
محسن رجب پور

من این ستاره را خیلی دوست دارم.

هر دنبال شونده‌ام را با وسواس زیادی سوا کرده‌ام، انگار قصه‌های دوست‌داشتنی‌ست که با علاقه پیگیرشان هستم. هر کدام داستانی دارند برای خودشان و البته داستانی برای دنبال شدن و هر یک مزه‌ی خاص خودشان را دارند.

قانون نانوشته‌ای دارم به این شرح: هیچ کدام از ستاره‌ها نباید با بی حوصلگی و دستپاچگی خاموش شوند.

این است حال و روز آسمان پر ستاره‌ی این شب‌های بلاگ من. :)

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۰
محسن رجب پور

زشت‌ترین پی ام سال

- مدیر گروه: چرا رفتی؟


پ.ن: با این پیامش حالم از گروه و کانال بهم خورد.

۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۱
محسن رجب پور


حرف برای زدن داشتم اما واقعاً این تصویر دیگر چیزی برای گفن نگذاشت.

صحبت از این است ما کجاییم و دنیا را به اندازه خودش جدی بگیریم، نه کم و نه بیش.

تذکر: شاید تصویر قدیمی باشد امّا صادقانه بگویم که طعم شیرینش تازه به جانم نشسته، به همین خاطر آوردمش.

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۶
محسن رجب پور

وقتی امیدت نقش بر آب می‌شود و جز دوست کس دیگری برایت نمی‌ماند، لحظات شیرینی است...درست می‌شود عین دوران کودکی‌ات که دست در دست مادر داشتی و به جای همه‌ی نداشته‌هایت عشق می‌گذاشت و محبت...فقط خودش برایت می‌ماند و رهایی از هر خواسته‌ای جز خودش...زندگی بود و بزرگ شدن در این حسرت‌های بچه‌گانه که مایه‌ای شد برای مرد شدنت...خدا، بازهم جز تو کسی برایم نمانده که دستم را بگیرد و با بوسه‌ای از سر خواستن آرامم کند...دامن پر مهری جز تو ندارم که این سر پر شور را در آن گذارم و از دلتنگی‌هایم برایش بگویم...دلتنگی‌هایی که عمقش را فقط تو میفهمی و بس...الهی باز هم برای پذیرش حق بزرگترم کن.


- به مناسبت کم فروغ شدن پرتوی اسفند!

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۳۹
محسن رجب پور

دقیقاً نمیدانم چند وقت پیش بود که اینطور شده بودم.

فقط همین را میتوانم بگویم که انگار در گلویم یک بغض خفه کننده‌ای است که نه می رود پایین و نه میترکد، نفس کشیدن سخت و آب دهان را فرو دادن خیلی سختتر.

از آن بدتر صحبت نکردنش!

گاهی دوست داری فقط برایت حرف بزنند و گوش کنی، مخصوصاً کسی را که دوست داری اما حیف که این بغض باید باشد و همینطور بماند.

این غم‌های یک دفعه‌ای چیزهای عجیب و غریبی‌اند که جزئی از زندگی شده. باید باشند و صیقل دهند این جسم طبیعی! را.

چقدر حالِ سخت و خوبی است.

موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۳۳
محسن رجب پور

بعضی وقتها خیلی دوست دارم برایت بنویسم، حال و روزم را شرح دهم و بگویم که دور بودن سخت است اما سختتر از آن، ترس از فراموش شدن است. ترسی که گاهی لرزه بر اندام می‌اندازد و جوش و خروش را کم کم خاموش می‌کند و چیزی از آن آتش مقدس نمی‌گذارد.

به رسم عادت برایت می‌نویسم مگر آرام آرام بشود و بتوانم حرفی که در این مواقع در دل دارم را به راحتی لباسی از کلمات بپوشانم و به مهمانی دلت آورم، زیرا جز این، راهی برای مهمان دل شدن نیست.

این مهمانی وسعتی دارد به پهنای وجود، هرچه هست وجود است و بس.

 

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

موافقین ۵ مخالفین ۱ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۴۱
محسن رجب پور
مسئله و نحوه‌ی حل آن مهمترین رویداد ارزش آفرین زندگی است، پس یکی از اساسی‌ترین مهارت‌های زندگی، به خصوص از نوع شغلی‌اش مهارت حل مسئله است!

پ.ن: اشاره دارد به ارائه درون تیمی امروز.
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۶:۴۷
محسن رجب پور

شاید برای شما هم پیش آمده باشد که اسم شهری و یا منطقه‌ای را شنیده باشید، به آهنگ‌هایش گوش داده‌اید، هنرش را دنبال کرده‌اید و با آدم‌هایش برخورد داشته‌اید، ولی آنجا را نیافته‌اید. شهری که همه جا هست و هیچ جا نیست. وسعتش نامحدود، آدم‌هایش بزرگ و خانه‌هایش زیبا مثل تک‌تک ساکنینش. شهر مورد علاقه من پشت دریاها نیست خیلی نزدیکتر است خیلی. امروز آهنگش را شنیدم و آدمش را هم، اما خودش را نه.

می‌دانم به آن جا تعلق دارم و از آن جا آمده‌ام.

شهر عزیز و رویایی من، می‌یابمت.

 

 

پ.ن: بعضی وقت‌ها بعضی حرف‌ها را اگر به زبان نیاوری خفه می‌شوی!
دوم اردیبهشت یک هزار و سیصد و نود و پنج، تقاطع مطهری- ولیعصر(عج)

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۵۷
محسن رجب پور

پرده اول:

کاری به کار زنی که در متروی شلوغ مردانه سوار شده بود ندارم، شاید مجبور بوده و شایدم هم نه، با آن جوان بی‌غیرتی هم که در حال نزدیک شدن به زن بود کاری ندارم، من به خودم و افراد شبیه خودم کار دارم، که اولاً چرا تشویق به نیکی و نهی از بدی را فراموش کرده‌ایم، دوماً اگر هم کسی این کار را می‌کند چرا معمولاً روش درستش را بلد نیست و گند می‌زند به همه چی، حتی گاهی اوقات خود اسلام.

قابل توجه دوستان هیئتی، امام حسین برای زنده نگه داشتن امربه معروف و نهی از منکر آن همه مصیبت دیدند، از این هیئت به آن هیئت رفتن و عمل نکردن به خواسته‌ی ایشان ناجوانمردی است.

سه بی اخلاقی بزرگ اجتماعی در همین چند سطر نمایان است، آخرینش که دیگر خانمان سوزتر از بقیه.

پرده دوم:

مردانگی خصلتی است که این روزها کمرنگ شده نه اینکه نباشد، هست اما ارزش گذاری اجتماع به سمتی رفته که خیلی از اوقات مرد بودن را به ساده بودن تعبیر می‌کنند. واقعاً چرا اینطور شده‌ایم؟
یاد آن لات‌های مرد قدیم به خیر. خدابیامرزد شما را که نیستید ببینید سوسول بودن به چه اپیدمی بزرگی تبدیل شده.

خدا رحم کند، هم به ما و هم به اجتماع.


پ.ن1: به یاد کوری ساراماگو افتادم انگار همه کور شده‌ایم.

پ.ن2: تولد حضرت علی(ع) را به شما عزیزان و پدارن کنونی و آینده مملکتم تبریک میگویم.

 ببخشید شب ولادت اوقاتتان را تلخ کردم، تقصیر خودمان است دیگر!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۲۹
محسن رجب پور