زندگی منفعلانه چیست؟
به نظرم تسیلم بودن در برابر خواسته دیگران، نداشتن برنامه و نقش بازی کردن در پازل و در جهت اهداف دیگران یعنی انفعال. شخصی که دائم به دنبال راضی کردن دیگران بوده و هدف خود را رضایت اجتماع دور و برش قرار میدهد نمونهی بارز انسان منفعل است.
سوال مهم: چرا با اینکه انفعال ناپسند است اما تعداد بسیار زیادی از افراد اجتماع اینگونه رفتار میکنند؟
نکته جالب: هرچند که الان مفاهیم مبهمی در مورد انفعال در ذهنم قرار دارد و به دنبال ریشههای آن در زندگی اجتماعی و فردی اشخاص هستم اما گفتن این جمله خالی از لطف نخواهد بود؛ تسلیم بودن و به دنبال رضایت وجودی بزرگتر از خودمان در دنبال کردن مفاهیم ارزشمندی که خدا برایمان در قالب قرآن و کلام معصومین (ع) هدیه کرده را بسیار دوست دارم.
بسم الله الرحمن الرحیم
مرگ را در غفلت،
حیات را در یأس از غیر و اضطرار به درگاهت یافتم.
همیشه با من باش!
باور کن یکی از نکات مهم در کیفیت رابطه بین افراد این است که با هر کس به اندازه ی ظرفیتش سخن بگویی!
مبادا که به انسان های کوچک بار سنگینی بسپاری.
وقتی امیدت نقش بر آب میشود و جز دوست کس دیگری برایت نمیماند، لحظات شیرینی است...درست میشود عین دوران کودکیات که دست در دست مادر داشتی و به جای همهی نداشتههایت عشق میگذاشت و محبت...فقط خودش برایت میماند و رهایی از هر خواستهای جز خودش...زندگی بود و بزرگ شدن در این حسرتهای بچهگانه که مایهای شد برای مرد شدنت...خدا، بازهم جز تو کسی برایم نمانده که دستم را بگیرد و با بوسهای از سر خواستن آرامم کند...دامن پر مهری جز تو ندارم که این سر پر شور را در آن گذارم و از دلتنگیهایم برایش بگویم...دلتنگیهایی که عمقش را فقط تو میفهمی و بس...الهی باز هم برای پذیرش حق بزرگترم کن.
- به مناسبت کم فروغ شدن پرتوی اسفند!
بزرگترین ترس من توقف است. توقف و راضی شدن به آنچه تا آن موقع کسب کردهام. به نظرم در این لحظه مرگ من فرارسیده و چیزی از انسانیتم باقی نمانده است. میشوم موجودی دو پا که فقط نامی از بشر را با خود یدک میکشد. به همین خاطر چند صباحی است که چشمم را برای یافتن افرادی که اینگونه شدهاند باز کردهام. به طرز تفکر، رفتار روزانه و در یک کلام اینکه این افراد چه چیزی از زندگی میخواستند و بدست آوردند و اکنون متوقف شدهاند توجه میکنم. در تلقی من از رفتارشان به این رسیدهام که اینان انگار در یک حلقهی for 1 با شمارندهی بینهایت افتادهاند و حواسشان نیست با هر بار تمام شدن این حلقه دوباره به همان محل اول برگشتهاند و این از لحاظ رشد و تکامل یعنی هیچ.
دوستان عزیز، اگر چنین زندگیهایی را میشناسید معرفی کنید یا اگر راه حلی دارید که انسان با این بینش بتواند از افتادن در این توقفگاه جلوگیری کند ذکر بفرمایید.
متشکرم
1- بر میگردد به برنامه نویسی این منطق یک دستوری را به تعداد شمارندهای که برایش مشخص میکنی تکرار میکند، مثلاً اگر دستور نوشتن: "محسن" را در این حلقه قرار دهی به تعداد دفعات معین شده برایت نام محسن را تایپ میکند.
اگر هر روز هم دلستر استوایی بخوری دیگر مزه اش از بین میرود چه برسد به شیرینی ... والا!
پ.ن: ببخشید که این روزها فقط محسن یادت باشه نشر می یابد.
برخی از تغییرات درونی و برونی ام در حال شکل گیری اند و فقط یادآوری های شخصی ام بروز میکنند.